سخنرانی اخیر رفیق کورش مدرسی که تحت عنوان "شکست ناسیونالیسم ایرانی و ملزومات عروج کمونیسم"، بخش اول آن منتشر شده است حاوی ادعاها و احکامی است که نتایج منطقی بروز یک خط مشی و دیدگاه و متدولوژی سیاسی اند. من قصد ندارم به تمام جوانب و مواضع طرح شده در این یادداشت بپردازم. بلکه میخواهم نشان دهم تغییرات "عمیق و زیر و روکننده" مورد نظر کورش مدرسی از جمله اعلام شکست جنبش سرنگونی، نه در دنیای واقعی و مادی بلکه در منهاالیه بن بست دایره تنگ و بسته چپ رادیکال بوقوع پیوسته است.
اگر از توضیحات حاشیه ای و مقدمات بحث کورش مدرسی صرفنظر کنیم، اگر خوشبیانه و منصفانه به این بحث نگاه کنیم و هدف واقعی گوینده اش را در بهترین شکل بیان کنیم، کورش مدرسی براساس چند مشاهده و فاکت به این نتیجه میرسد که ناسیونالیسم پروغرب ایرانی، بعنوان جریانی که "نمایندگی پرچم سرنگونی خواهی مردم" در دستش بود، در مقابل جمهوری اسلامی شکست خورده است. با شکست "رهبر جنبش سرنگونی"، خود جنبش نیز به محاق و انزوا و سرخوردگی و شکست در ابعاد وسیع و عمیق دچار شده است. به عبارتی جنبش سرنگونی مرد باید جنبش سرنگونی دیگری راه انداخت و سازمان داد و اینکه کمونیسم – حزب حکمتیست- میتواند اینبار پرچم این سرنگونی باشد. از آنجا که ایشان همواره معتقد بودند که "راست در جامعه دست بالا را دارد"، این هزیمت جنبش سرنگونی و مردم در ابعاد گسترده که نتیجه هزیمت "رهبرشان" یعنی ناسیونالیسم پروغرب است، تاکید و اثبات این میدانند که تاچه حد راست در جامعه نفوذ داشته است! بگذارید این مشاهدات و تحلیل را مختصرا تعقیب کنیم.
تز اصلی کورش مدرسی در این بحث اینست که جامعه ایران در آستانه تغییر و تحولی عمیق و بعضا غیرقابل بازشناسی است. از نظر او این تحول و تغییر اجتماعی عبارتست از"شکست ناسیونالیسم ایرانی پرو غرب در نمایندگی کردن تلاش مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی". از همین تز و مفروضات آن شروع کنیم؛ از کدام واقعیات سیاسی و رویدادها و تحرکات و روندهای فکری میتوان نام برد که اثبات کند جامعه زیر نگین فکری و هژمونی سیاسی و اجتماعی ناسیونالیسم پرو غرب بوده است؟ آیا ناسیونالیسم پرو غرب هیچوقت خود را در این مکان دیده است و سیاست و پراتیک این جریان گویای چنین موقعیتی است؟ تاریخ این جریان چیزی جز این ادعا را نشان میدهد. اگر به عقب تر نرویم، بعد از انقلاب 57 این جریانی است که از تخت افتاده و تا سالهای متمادی حضور سیاسی حزبی و موثری ندارد. در دوره جنگ ایران و عراق آقای رضا پهلوی شال و کلاه کرد که در دفاع از "وطن عزیز" خلبانی کند. در دوره خاتمی بستر اصلی ناسیونالیسم پرو غرب خاتمی چی بود و خود را با روندهای سیاسی در غرب یعنی "برآمد میانه روها و پرو رفرم ها در مقابل فاندمانتالیستها" سازگار میکرد. بعد از 18 تیر و طلیعه شکست دو خرداد، سرنگونی طلبی به بستر اصلی جامعه تبدیل شد و یا دستکم بعنوان فاکتور و کمپی غیرقابل انکار درآمد. به سیاق تاریخ مکتوب در اپوزیسیون ایران خیلی ها سرنگونی طلب شدند و ناسیونالیسم پرو غرب هم با "نسیم تغییر" رضا پهلوی سرنگونی طلب نوع رفراندومی شد. تحولات افغانستان ضربه و شوک لازم را به استراتژی بازگشت سلطنت و یا حمایت آمریکا از رژیمهای متحد خویش در دوره جنگ سرد وارد کرده بود اما هنوز تیر خلاص را نزده بود. از همین رو با حمله آمریکا به عراق ناسیونالیسم پرو غرب امیدش را به شعار "بعد عراق نوبت ایران است" گره زد، کماکان از سیاستهای سنتی خود مانند تحریم اقتصادی دفاع میکرد، و در اتاق انتظار حمایت آمریکا در تحولات ایران باقی ماند. وقتی آمریکا در عراق روال سیاسی مشابه افغانستان را در پیش گرفت، و وقتی در این روند موقعیت آمریکا در عراق وخیم شد و چشم انداز حمله نظامی به ایران جای خود را به سازش با اسلام سیاسی و مذاکرات و حمایت از اسلام سیاسی پروغربی داد، دنیای فکری و منجمد شده ناسیونالیسم پرو غرب در دوره جنگ سرد به هم ریخت. بحرانها و جدال در این کمپ بالا گرفت. جابجائی نیروها سرعت یافت. "خیانت آمریکا" باز هم ورد زبان ها شد. انتقاد به رضا پهلوی که جرات تداوم پادشاهی را ندارد بالا گرفت. اما همراه با این جنگ مکتبی و درون خانوادگی که چیزی جر گیج خوردن در متن تحولات اساسی تر و کاهش نقش و جایگاه ناسیونالیسم پروغرب در سیاست جهانی نبود، بخشهای عاقل تر ناسیونالیسم پرو غرب دنبال جبهه سازی و ساختن لویه جرگه نوع ایرانی متشکل از مصدقی ها، شاهی ها، نیمه مصدقی نیمه شاهی، جمهوریخواه، قوم پرستان و ملی مذهبی ها رفت. در ایندوره ناسیونالیسم پرو غرب همزمان که مواضع کلاسیک راست و طبقاتی بورژوازی را منسجما نمایندگی میکرد، در عین حال به انعطاف و مانور سیاسی و انطباق غریضی با استراتژی روز آمریکا و غرب در قبال جمهوری اسلامی مشغول بوده است. اینکه در دل و نیت تک تک اینها چه میگذرد و آینده مطلوبشان چیست بحثی است و اینکه مقدورات سیاسی و تناسب قوا چه راهی را در مقابل این خط باز میکند بحث دیگری است.
لازم به تاکید است که توضیح چرخشهای سیاسی این خط در قالب تنگ بعد دو خرداد نمیگنجد. قالب تنگی که شاه بیت متدولوژیک کورش مدرسی در هر ارزیابی سیاسی است. حقیقت اینست که این سیاست آمریکا در قبال جمهوری اسلامی و کلا اسلام سیاسی جدید نیست و سرخط آنرا منصور حکمت عنوان کرده بود. آمریکا قصد نابودی اسلام سیاسی را نداشت و ندارد بلکه میخواست و میخواهد تناسب قوای جدیدی را به آن تحمیل کند. آنچه در این مسیر جدید است اینست که فی الحال نمونه هائی آزمایشگاهی از این استراتژی تولید شده بوند. لابد خیلی ها از جمله رضا پهلوی منتظر بودند که با سقوط طالبان آمریکا ظاهر شاه را مجددا سرکار آورد و در همان دوره هم سلطنت طلبان رویای بازگشت خاندانهای سلطنتی و دوران خوش گذشته را داشتند. اما ماجرای افغانستان به سمت دیگری رفت. جمهوری اسلامی افغانستان سرکار آمد که دست برقضا دوست آمریکاست. در حمله به عراق هم همین سناریو پیش رفت و ماحصل جمهوری اسلامی عراق و یک نظام متکی بر قومیت و مذهب شد. به این اعتبار و بیش از پیش، جمهوری اسلامی وارد معادلات منطقه ای و بین المللی شد. در بغل گوشش "شیطان بزرگ" تحفه اسلام آورده بود و میدان فراخی را برای مانور و مانیپولاسیون اسلامی گشوده بود. دراین وضعیت اگر خود شما سلطنت طلب باشید و از زاویه منافع و عقل این جنبش به اوضاع نگاه کنید، آنهم جنبشی که راسا به خیابان کشیدن مردم و سرنگونی جمهوری اسلامی را در دستور نداشته و قرار بوده است زیر چتر حمایت سیاسی و نظامی و ایدئولوژیک آمریکا سرکار بیاید، متفکر و استراتژیست چنین جنبشی سرنوشت سیاسی خود را به حمله نظامی گره میزند؟ آیا به بسادگی در موضع رفراندوم و پروژه های از این دست با ملی اسلامی های تازه پرت شده از رژیم نمیرود؟ آیا این اساس فعالیت ناسیونالیسم پرو غرب در ایندوره نبود و آیا خود ما در مقابل این دیدگاهها و پرت بودن آن با روندهای سیاسی مقالات و نقدهای متعدد ننوشتیم؟ ترکیب حزبی و سیاسی و افق حاکم بر جریان پرو غرب و کلا سنتهای سیاسی بورژوازی ایران، همراه با تغییرات منطقه ای و جهانی در سیاست و اندیشه و قالبهای فکری و ایدئولوژیک تغییرات جدی کرده است. منشا اساسی این تغییرات همسازی با روندهای سیاسی منطقه ای و جهانی و تلاش برای تطبیق با آن است. این امر مختص ناسیونالیسم پروغرب نیست، در سنت ملی اسلامی و کلا نیروهای راست و چپ در حکومت و اپوزیسیون در ابعادی فراکشوری به وقوع پیوسته است و قابل اثبات و "غیر قابل بازشناسی" است. کسانی که درخت را میبینند اما جنگل را نمیبینند، کسانی که اشانتیونی از تغییرات را بعنوان جزئی از یک پروسه کلی درک نمیکنند، به ناچار در نگرش و متد اکونومیستی و محدود و تقلیل گرایانه خود باید فاکتوری را قوی ببینند و فاکتورهای زیادی را نبینند. و به همین اعتبار راه حل و استنتاجی که بدست میدهند، از آنجا که به انسجام فکری و قالب انتقادی روشن و کوبنده ای متکی نیست، پراتیکی شکست طلبانه را نتیجه میگیرند. کورش مدرسی همین کار را کرده است.
ناسیونالیسم پرو غرب در واقعیت سیاسی و اجتماعی خود در دوره اخیر جریانی بوده است مانند اکثریت و جمهوریخواهان که در هر دوره به سمتی پرتاب شده است. این جریان حتی در میان اپوزیسیون راست از موقعیت مستحکمی و باثباتی برخوردار نبود تا چه رسد به اینکه در اعماق جامعه و جنبش سرنگونی نفوذ داشته باشد. شکل دادن به یک حزب سیاسی در دورن این سنت با روندهای آزمایشگاهی و میکرو سنتهای مشابه در اروپای غربی و حتی در کشورهای جهان عرب نیز قابل مقایسه نیست. از زاویه انسجام فکری و سیاسی این سنت متشتت ترین موقعیت را حتی در قیاس با سنت ملی اسلامی داشته است. ناسیونالیسم پرو غرب در دوره جنگ سرد فریز شده است و تلاشهای حزب مشروطه و مشاوران سیاسی رضا پهلوی هم قادر نشد شادابی و قالب روشن فکری و نظری و به این اعتبار پراتیکی و اجتماعی به این خط بدهد. نستالژی رکن اساسی این خط و سنت سیاسی است. این جریان رهبر و پرچم جنبش سرنگونی نبود، خطی بود که بدرجه ای و در دوره ای محدود در چهارچوب سیاستهای خود روی رژیم اسلامی اعمال فشار میکرد. اما در این دوره محدود تنها بازیگر هژمونیک سیاست ناسیونالیسم پرو غرب نبود و اتفاقا در همین دوره این خط در کنار ملی اسلامی ها و دو خرداد در مقابل نخواستن و سلبیت کمونیسم کارگری قرار گرفت. این سنت شهامت رفتن به راس مبارزه مردم را از خود بروز نداد چون نه این خط را داشت و نه جامعه چنین توقعی از آن داشت. هیچکدام از رویدادها و نقطه عطفهای سیاسی در سالهای اخیر در ایران با پرچم و مهر ناسیونالیسم پرو غرب تداعی و توضیح داده نمیشود. هیچ مورخ منصف سیاست در ایران در دوره مد نظر کورش مدرسی چنین مکانی را برای ناسیونالیسم پرو غرب نمینویسد. تنها دوره محدودی پس از دو خرداد شعار رفراندم اینجا و آنجا شنیده میشد. تازه این شعار هم صد تا صاحب و مدل و نسخه داشت و ما نیز همین را نقد و منزوی کردیم. مضافا اینکه این شعار بدلیل غیرواقعی بودن آن با روندهای سیاسی و بی خاصیت بودن آن برای مبارزه مردم علیه رژیم اسلامی خیلی سریع به حاشیه اوضاع رانده شد. جایش را شعار سرنگونی و آزادی و برابری پر کرد. همینطور راست پرو غرب چنین توصیفی را از موقعیت خود با ده درجه تخفیف هم ندارد و جرات چنین ادعائی را بخود نداده است. دلیل این امر فروتنی نیست دلیلش متد و نگرش پراگماتیستی قوی در این سنت سیاسی است. ناسیونالیسم پرو غرب نه قبل از این سخنرانی کورش مدرسی خود را در موقعیت شکست خورده می دید و نه امروز فکر میکند عجب موقعیتی داشت که آن را درک نکرده بود! سنتهای سیاسی بورژوازی امروز همان خصوصیات سابق را ندارند. ضد امپریالیست ها بتدریج دارند غربی میشوند و پرو غربی ها خود را به سیاستهای سنتی ملی اسلامی ها نزدیک میکنند. دگمهای رایج در میان سلطنت طلب و جمهوریخواه جای خود را به مفاهیم نسبتا مشترک تری از عقاید حاکم زمانه بعد از جنگ سرد داده است و این امر خصوصیتی کشوری نیست بلکه تغییراتی جهانی در قلمرو سیاست است. در میان ناسیونالیست ها این فرقه های قومی هستند که موقعیت وخیم تری دارند. کل این اردو که استراتژی اش را با ارتش و سیاست میلیتاریستی آمریکا گره زده بود دچار بحران است. اما جریانات حاشیه ای تر بیشترین ضربه را خوردند و دلیل این امر چیزی نیست جز بی ریشه بودن تاریخی این جریانات به روندهای سیاسی و اقتصادی پایدارتر در جامعه ایران و به این اعتبار در جدالهای سیاسی سرمایه داری معاصر. اگر سنتهای اصلی بورژوازی ایران قادر به بازسازی خود هستند در عوض جریانات فرقه ای تر و بی ریشه تر در این تحولات و بحرانها ضربات محکمتری میخورند و دچار بی افقی بیشتری میشوند. با اینحال کل این اردو تلاش میکند این آمادگی را ایجاد کند که با هر افت و خیز سیاسی و تغییر در تناسب قوای منطقه ای و جهانی، وجوه دیگری از سیاستش را برجسته کند. کورش مدرسی تقابل و تعین راست پرو غرب و ملی اسلامی ها را ثابت فرض میکند و تغییرات روندهای پایه ای را مشمول اکتورهای فعاله آن نمیکند. "بعد از دو خرداد" به آغاز و پایان برای او تبدیل شده است و منشا اشتباهش هم بخشا همین است. اما تعادل سیاسی پیشین بهم خورده است. آن ترکیب حزبی و تعینات سیاسی دیگر ناموجود است. در کل اپوزیسیون ایران از چپ سوسیالیست و کمونیست کارگری تا راست طرفدار بانک جهانی و ناسیونالیستهای مصدقی، از سلطنت طلب و جمهوریخواه و ملی اسلامی تا ناسیونالیسم کرد و جریانات قوم پرست، این تغییرات مشاهده میشود.
نتیجه اول کورش مدرسی مبنی بر پرچمداری ناسیونالیسم پرو غرب در جنبش سرنگونی و میزان نفوذ و قدرت معنوی و ایدئولوژیکی آن نادرست است و با واقعیت اجتماعی مطلقا نمیخواند. حتی تلاش جمهوری اسلامی برای بسیج ناسیونالیستی حول "انرژی هسته ای"، که اینهم جدا از تلاش همیشگی حکومتها در استفاده از طوق ناسیونالیسم متاثر از تغییرات عمومی تر است، باعث شد که جامعه ایران از ناسیونالیسم ابزاری رژیم فاصله بگیرد و این سیاست بجز در میان شیپور کشان رژیم نتیجه ای نداد. نتیجه دوم که از فرض غلط اول گرفته میشود، یعنی "شکست جنبش سرنگونی" نادرست تر و عجیب تر است. این نتیجه برچه اساسی است؛ ناسیونالیسم پرو غرب "نماینده" سرنگونی خواهی مردم بوده است. چون اساس پروژه این ناسیونالیسم متکی به آمریکا و حمله نظامی بود، و به همین اعتبار چون مردم افق شان افق ناسیونالیسم پرو غرب و "فرشته نجات آمریکا" بود و آمریکا و ناسیونالیسم پرو غرب در محاسبه شان در تقابل با جمهوری اسلامی نقش کلیدی را داشت، حال با شکست آمریکا از جمهوری اسلامی در عراق و کور شدن افق حمله نظامی، مردم که امیدشان به ناسیونالیسم پرو غرب و آمریکا بود تا قعر به عقب میروند و جنبش سرنگونی قربانی ابهامات خود به بحرانی عمیق فرو است!؟ اگر فرض اول غلط است و ناسیونالیسم پرو غرب نه در چنین موقعیتی بوده و نه خود را اینگونه پنداشته، و بطریق اولی اگر مردم و جنبش سرنگونی هویت و اعتراض خود را در مقیاسی که کورش مدرسی میگوید با این پرچم تداعی نکردند، آنوقت باید گفت نه متشکریم، جنبش سرنگونی سرجایش است. هنوز شکست نخورده است و رژیم اسلامی با سرکوب و دار و ترور تاکنون نتوانسته شکستش دهد. مردم دارند مقاوت میکنند. نه رژیم پیروز شده است و نه مردم شکست را پذیرفته اند. در ایندور مردم تلفات دادند اما عقب ننشستند. عنصر تسلیم و ارعاب را هنوز در چهره جامعه نمیتوان دید. سرنگونی خواهی مردم و نخواستن جمهوری اسلامی بحدی عیان است که هر روز حکومت طرح براندازی کشف میکند. رژیمی که مردم را شکست داده است نیازی به برپائی مراسم اعدام در خیابان و جنگ روزمره با زنان و جوانان ندارد. نه این چهره پیروزمند یک حاکمیت سرکوبگر است و نه رفتار مردم بیانگر جامعه ای تسلیم شده است. کورش مدرسی همانطور که جامعه و چپ و سرنگونی خواهی را دو دستی تقدیم راست و ناسیونالیسم پرو غرب میکند همانطور تلاش و مقاومت مردم را در متن شکست این سنت تئوریزه میکند. هر دو نتیجه دلبخواهی و اختیاری و یکجانبه نگراند. بیان و تعبیری در قلمرو ایده ها و توهمات و آرزوهای برباد رفته است. واقعیت اجتماعی و انتقاد و پراتیک جامعه مغایر این حکم میدهد.
استناجات سیاسی
اولین نتیجه کورش مدرسی اینست که فی الحال وارد دوره غیر انقلابی شدیم. یعنی دیگر دوره انقلابی نیست. سوال؛ آیا کورش مدرسی پیشتر معتقد بود در دوره انقلابی هستیم؟ آیا قبلا انقلابی را در چشم انداز میدید که فی الحال با شکست ناسیونالیسم پرو غرب وارد دوره غیر انقلابی شدیم؟ آیا به همین اعتبار او ناسیونالیسم پرو غرب را نیروی رهبر و افق انقلابی تلویحا بازنمیشناسد؟ به این جنبه که روی دوم دیدگاه رایج حزب کمونیست کارگری است و از یک متد واحد تبعیت میکند توجه کنید. یکی میگوید راست دست بالا را دارد و شکست ناسیونالیسم پرو غرب ما را "فی الحال وارد دوره غیر انقلابی" کرده است و دیگری میگوید چپ دست بالا را دارد و انقلاب درچشم انداز است. اولی به شکست جنبش سرنگونی و سیاست تسلیم و توضیح سرخوردگی و یاس میرسد و دومی در مقابل بون و بکوب دولت اسلامی هاج و واج نگاه میکند. چپ رادیکال از آنجا که واقعیت عینی را براساس ایده ها تفسیر میکند و در همان ایده ها به نتایج خود میرسد و قادر نیست با پراتیکی انتقادی و انقلابی به نقد اوضاع و تغییر آن مبادرت کند، همواره ناظر دست و پا بسته اوضاع و مامور اعلام پیروزی و شکست جنبشهای واقعی با معضلات واقعی است. اما ما با انقلابی در جریان و دوره انقلابی روبرو نبودیم. هیچ بخش کمونیسم کارگری این را با صراحت مستدل نکرده است. دیدگاه رفیق حمید تقوائی که همواره در تبلیغات از "انقلابی که در جریان است" یا "انقلابی که دارد شکل میگیرد" و ضرورت و چشم انداز انقلاب سخن گفته است، تاکنون و مشخصا قادر نشده است از یک انقلاب مشخص و ورود به دوره انقلابی سخن بگوید. بلکه سرنگونی خواهی و جنبش سرنگونی را با انقلاب یکی فرض کرده است و براین نظر بوده که اگر ما رهبر سرنگونی باشیم انقلاب میشود و اگر ما نباشیم انقلاب نمیشود. نقد این بحث را به فرصت دیگری واگذار میکنیم. اما دستکم کورش مدرسی و نه کل کادرهای حزب حکمتیست در بحثهایشان از انقلاب معینی و یا دوره انقلابی معینی که شروع شده است سخن نگفته بودند تا حالا به پایان آن برسیم. این حزب همواره از دست بالا پیدا کردن راست و خطر سناریوی سیاه و حمله آمریکا حرف زده است. تنها چیزی که میماند اینست که کورش مدرسی جنبش سرنگونی را خود "انقلاب" و تحرک و عروج آن را "دوره انقلابی" و رهبر آن یعنی ناسیونالیسم پرو غرب را "نیروی انقلابی" فرض کرده باشد که اکنون با شکست افق و تصویر این "رهبر" هم انقلاب و هم دوره انقلابی به پایان خود میرسد! آیا این نگرش و استنتاج وجوه چپ و راست یک دیدگاه واحد نیست که سیاست و پراتیک کمونیستی را بر محور رابطه مردم با حکومت اسلامی تدوین میکند؟ و آیا این چپ رادیکال نیست که بن بست فکری ایده ها و نظریات خود را بن بست جامعه و جنبش سرنگونی و غیره مینامد؟ آیا منصور حکمت در باره این متد وارونه هشدار نداده بود؟ حقیقت اینست که مستقل از دیدگاههای موجود در دو حزب ما با انقلاب و دوره انقلابی روبرو نبودیم بلکه با سرنگونی خواهی و جنبش سرنگونی روبرو بودیم و این سرنگونی خواهی هنوز سرجایش است. مسئله همیشگی ما تامین رهبری و سازماندهی این جنبش بوده و هست. حقیقت ساده دیگر اینست که بعد از شکست دو خرداد نه چپ و نه راست نتوانست این خلا را پر کند. کمونیسم کارگری این فرصت را بدلائل روشنی که منصور حکمت در پلنوم چهارده برشمرد از دست داد و در ادامه همین دیدگاهها به بحران و انشقاق اش کشید و نتوانست آن موقعیت را با خط و دیدگاه درستی بازسازی کند. اما جامعه و مردم بسادگی شکست را نمیپذیرند. ناچارند تلاش کنند و تلاش کردند. جنبش سرنگونی در ایندوره متعین تر شد. راست و چپ در پروژه های مختلفی خود را در مقابل جامعه قرار دادند. راست در کلیت خود چه راست پرو غربی و چه راست ملی اسلامی که بخشا از خاتمی سرخورده شدند، در پروژه های کمابیش یکسانی مانند نافرمانی مدنی، تبری جوئی از خشونت، رفراندم، فدرالیسم و دمکراسی خواهی و اخیرا "لیبرالیسم" ظاهر شدند. نه سلطنت دنبال برگرداندن شاه بود، نه میراثدار تاج و تخت ادعای صریح شاهی داشت، و نه ملی اسلامی و ملیون سرگردان در دالان مشروطه –مشروعه در قالب دوره قبل حرف میزدند. خطوطی و بخشی کوچک از این دو سنت سیاسی کماکان روی سرنگونی خواهی و سلطنت و دفاع از جمهوری اسلامی ماندند اما بخش اساسی و عمده این دو جریان روی خطی رفت که جمهوریخواهان کمابیش نمایندگی کرده بودند. مشروطه خواه و ناسیونالیسم پرو غربی حرکت خود را با مقدورات سیاسی تطبیق داد و تلاشش را در ایفای نقش در همین قلمرو شدت بخشید. کنفرانسهای اخیر در پراگ و پاریس و جلسات متعدد با نهادهای آمریکائی و اروپائی مسیر کمابیش یکسانی را طی کردند که بتواند قالبی به اپوزیسیون راست در کلیت خود برای تطبیق با سیاست آمریکا و آمادگی برای هر تغییر احتمالی در معادلات منطقه بدهد. ناسیونالیسم پرو غرب همینطور در اوج تبلیغات حمله آمریکا به جمهوری اسلامی و از ترس خطر "تجزیه ایران"، برخلاف نظر کورش مدرسی، بجای اینکه پشت آمریکا بخط شود و افقش را تسری دهد، اعلام کرد که "اولویتهایش را در قبال رژیم" عوض میکند. گفتند حاضرند در کنار رژیم اسلامی بایستند و در مقابل "خطر تجزیه" از "تمامیت ارضی" دفاع کنند. لااقل جریان و خط مهمتر این سنت چنین موضعی داشت. بجز سازمانهای ناسیونالیسم کرد و فدرالیست و مشخصا حزب دمکرات کردستان ایران و سازمان زحمتکشان که دیگر رسما تقاضای حمله میکرد و گروههای بی تاثیری از سلطنت طلبان کسی در این کمپ طرفدار صریح الهجه حمله به ایران نبود. این سیاست هر دلیل و توضیحی داشته باشد، یک نکته در آن مهم است که مبنای تحلیل کورش مدرسی قرار گرفته است. این نکته آنست که راست پرو غرب همواره مبلغ حمله به ایران بوده و این دیدگاه را در میان مردم جا انداخته و بدتر مردم به این "فرشته نجات" امید بسته بودند. حال که آمریکا حمله نمیکند راست پرو غرب و مردم با هم شکست خوردند و دچار بحران شدند! این فرض هم واقعیت ندارد چون خود را متکی به برشی بسیار کوتاه از مواضع این جریان و تعمیم اجتماعی نابجای آن میکند. نه ناسیونالیسم پروغرب پرچمدار پروپاقرص و ثابت قدم حمله به آمریکا به ایران بود و نه آمریکا چنین قصدی را علیرغم لفاظی های دیپلماتیک داشت و نه مردم ایران چنین تصویری را در ابعاد قابل توجه و مورد تاکید کورش مدرسی داشتند. نه ناسیونالیسم پروغرب توانسته بود این "امید حمله" را به جامعه تسری دهد و نه مردم به چنین امیدی دل بسته بودند. این احکام دستکم باید خود را در اشکالی از تمایل اجتماعی و حرکت و ترجیح سیاسی مردم نشان میداد. به نظر من کل سیستم تحلیلی کورش مدرسی در این بحث اختیاری است و با هیچکدام از واقعیات سیاسی و اجتماعی و تغییرات و روندهای پایه ای و سیاسی همخوانی و سازگاری ندارند و به بطریق اولی استناجات آن هم به همان اندازه از یک سیاست کمونیستی فاصله عمیق دارند و علیرغم میل گوینده آن تنها پرچم تسلیم را دست مردم میدهد.
مردم تسلیم شدند!
نتیجه و استنتاج مهم دیگر اینست که مردم در پس این تغییر و تحول یعنی شکست ناسیونالیسم پرو غرب نتیجه گرفتند که "جمهوری اسلامی جان سخت است و سرنگون نمیشود" یعنی صاف و ساده تسلیم شدند. کورش مدرسی با این بحث پایان جنبش سرنگونی را اعلام میکند و سرنگونی خواهی جامعه را از تا اطلاع ثانوی از دستور خارج میکند. میگویم تا اطلاع ثانوی، چون قرار است جنبش سرنگونی را دوباره راه بیاندازد و اینبار کمونیسم از این فرصت استفاده کند. همینجا متد وارونه و غیر مارکسیستی چپ رادیکال بار دیگر خود را برملا میکند؛ مگر جنبشها را احزاب سیاسی راه می اندازند و اصولا احزاب سیاسی کارخانه جنبش سازی هستند؟ با نه احزاب سیاسی محصول جنبشهای اجتماعی هستند؟ شما که کلی در مورد رابطه جنبشها و احزاب سیاسی مقدمه چینی کرده اید چگونه وقتی به تعیین سیاست و چه باید کرد میرسید همه چیز را یکباره کنار میگذارید؟ چرا با همین متد نمیشود انقلاب راه انداخت؟ چرا با همین متد نمیشود از ساختن جنبش و تمایلات اعتراضی و انقلاب جلوگیری کرد؟ چرا با همین متد نمیتوان مبارزه طبقاتی را مختومه اعلام کرد؟ این دیگر چه بحثی است که به نام کمونیسم کارگری مطرح میکنید؟ اعلام "پایان سرنگونی" بحث جدیدی نیست. شبیه این تحلیل و متد را برخی دیگر هنگام عروج دو خرداد داشتند. تفاوت اینبود که آنجا "جنبش اصلاحات" آن رگ و ریشه و آتوریته و نفوذ را تا "مغز استخوان جامعه" داشت و اینجا ناسیونالیسم پرو غرب دارد. اما هر دو به یک نتیجه میرسند؛ پایان جنبش سرنگونی و تسلیم مردم! هم ایرج آذرین و هم کوروش مدرسی اشتباه کردند. اشتباه اولی طولی نکشید و در 18 تیر مسجل شد، اشتباه کورش مدرسی زودتر مسجل میشود. کافی است صرفا جنگ و مقاومت روزمره مردم در خیابانها، واکنش مردم به قیمت بنزین و جیره بندی، اعتراضات و اعتصابات کارگری و دانشجوئی، اعتصاب دویست هزار نفری معلمان و غیره را صرفا و امپریستی "مشاهده" کنید. آیا این تصویر یک جامعه تسلیم شده و سرخورده و زانوی غم بغل گرفته است؟ تردیدی نیست که رژیم اسلامی در متن تقویت موقعیت اش در منطقه و مذاکره و بده بستان با آمریکا و دولتهای غربی مردم را میکوبد. اما در همان حال خود رژیم اسلامی هم مدعی نیست که قادر شده است امنیت و بقا رژیم و موقعیت داخلی و منطقه ای و جهانی اش را تثبیت کرده است. هیچ ناظر سیاسی و ژورنالیست تا چه رسد به کمونیست پراتیسین و انقلابی دخالتگر این تصویر را قبول نمیکند. حتی اگر تصویر به این سمت رود کار ما تحلیل و اعلام شکست نیست٬ کار ما مقاومت و تغییر آنست.
تقسیم بندیهای دلبخواهی
در این بحث کورش مدرسی این شکست را شامل تعداد زیادی میکند. جامعه ایران تا اعماق آن به اضافه طیف وسیعی از احزاب؛ "از نظر من این طیف یک سرش حزب کمونیست کارگری ایران است و سر دیگرش رضا پهلوی، هخا و جاوید ایران". و یا "وقتی آمریکا در مقابل جمهوری اسلامی شکست می خورد ناگهان جنبش سرنگونی و روحیه عمومی متاثر از افق ناسیونالیسم پرو غرب از درون فرو میریزد. از چپ ترین اپوزیسیون تا مردم فلان روستا در بندر عباس خوشبینی شان کم میشود. همه احزاب به تناسب "مسئله دار" میشوند. این بدبینی از یک سرخوردگی از یک انتظار مشترک ناشی میشود. و این انتظار مشترکی است که جنبش ناسیونالیستی به کل جامعه ایران داده بود".
و بالاخره؛ "نفس ابعاد احساس یاس و ضعف در جنبش سرنگونی همین واقعیت نشان داد که چقدر ناسیونالیسم پرو غرب ایران در افکار و افق مردم و جنبش سرنگونی دست بالا را داشت. حتی در داده هاى ذهنی چپ ترین عناصر جامعه هم این تصویر انعکاس داشته است".
با این تحلیل کورش مدرسی جامعه ایران و مردم و طیف وسیعی از احزاب وارد یک دوره گورستانی شده اند. ترس و ناامیدی و سرخوردگی و پراکندگی همه نشانه های این بحران و این "زلزله سیاسی" است. اما حقیقت اینست که این زلزله و بحران عمیق نه در جامعه و میان مردم و احزاب بلکه در تناقضات چپ رادیکال و متد وارونه و تفسیرگرایانه آن نهفته است. این تقسیمات دلبخواهی و تقدیم چپ به اردوی راست، نه از یک نقد صمیمانه و سیاسی و ارائه راهی برای پیشروی بلکه محصول جنبی سکتاریسم سازمانی و سیاست تعیین تکلیف حزبی است. خود کورش مدرسی که اینچنین تحت فشار این "زلزله و شکست سیاسی"، "دوره غیر انقلابی و تسلط بلامنازع راست"، انکار جنبش سرنگونی را نتیجه گرفته است، و تسلیم جامعه و مردم را تا کوره دهاتها اعلام کرده است، کجای این طیف قرار میگیرد؟ "مسئله دار شدن" حزب حکمتیست را چگونه توضیح میدهد؟ پاسیفیسم این خط و ناتوانی اش در تغییر و عوض کردن صورت مسئله را چگونه توضیح میدهد؟ "زورمان نرسید" پاسخ نیست، قرار بود زورتان برسد و "دنیا را بجنبانید"! چی شد؟ من به رفقای حزب حکمتیست و کلیه کمونیستهای کارگری و این جنبش توصیه میکنم صورت مسئله را سرجای واقعی اش ببریم. سیاستهای موجود چپ رادیکال که خود را به کمونیسم کارگری و احزابش تحمیل کرده است نمیتواند توضیح دهد که راه برون رفت از این اوضاع کدام است و مرتبا مرثیه شکست و نابودی میخواند و انگشت اتهام را به طرف این و آن میبرد. یا در دنیای خودش سیر میکند و انشالله گربه است و مردم روزی بلند میشوند میگوید و یا شکست مردم را اعلام میکند. کسی نمیگوید که کار شما و کمونیسم شما قرار نبود نبض اش با نبض رابطه مردم و رژیم بزند. کسی نمیگوید که اگر مردم تشخیص بدهند وقت سرنگونی است منتظر شما نمیشوند و وارد جنگ آخر برای سرنگونی میشوند. کسی نمیگوید که قرار بود شما در پس هر تحول سیاسی رابطه تان را با مردم تحکیم کنید. قرار بود نماینده اعتراض و نخواستن مردم باشید نه اعلام شکست آنها. قرار بود اعتراض مردم و گردن نگذاشتن شان را فرض بگیرید، از آن خود کنید، و حرف کمونیستی تان را به نقد مردم تبدیل کنید. قرار بود نخواستن رژیم توسط مردم محمل تحکیم رابطه شان با کمونیسم شود و نه شما مفسر رابطه مردم و رژیم شوید و با این متد پراتیک و سیاست حزبی تان را تعیین کنید. قرار بود شما سطح موجود مبارزه مردم را بشناسید و درک کنید و برای ارتقا آن بکوشید، نه ایده آلهایتان را جای واقعیت اجتماعی و تحلیل و تمایل تان را جای سازماندهی حزبی و توده ای بگذارید. قرار بود شما رهبری این جنبش برای پیروزی را تامین کنید نه رهبر اعلام شکست آن بشوید. قرار بود شما سازمان و ظرف اعتراض و تشکل و اتحاد طبقه کارگر و جنبش آزادی و برابری را تعریف کنید نه شکست فرضی یک سنت بورژوائی را شکست مردم اعلام کنید. این سیاستها چه رسما و علنا مانند کورش مدرسی شکست را اعلام کند و چه در قالب انتظار و بی عملی در قبال اوضاع خود را نشان دهد، هر دو یک منشا فکری و متدولوژیک دارند. این چپ رادیکال است که توان و ظرفیت پیشروی اش همین است و هر بار با تئوری توجیه کننده موقعیت خویش تلاش میکند موقعیت بیرون و دنیای واقعی را با خود انطباق دهد. کمونیسم کارگری اگر در همین مسیر پیش برود آینده ای جز شکست ندارد. مردم هر زمان کمونیسم و چپ عضله نشان دهد و رهبری و سازمان و خط روشن و رادیکال و دخالتگر و با اعتماد بنفس در مقابل جامعه بگذارد تکان میخورد و با استقبال بطرف آن میرود. اما بعید میدانم مردمی که در منگنه فقر و اختناق دست و پا میزنند و هر روز قربانی میدهند، نیازمند این باشند که رهبرانشان بیایند و شکست شان را اعلام کنند!
دراین بحث کورش مدرسی مسائل دیگری مانند ترم "ناسیونالیسم اسلامی" بجای اسلام سیاسی و سیاست معین و مستتری در برخورد با پروژه اتمی رژیم اسلامی طرح شدند که فعلا از آن میگذرم.
این بحث کورش مدرسی تداوم متدولوژیک مباحث دیگر اوست. به همان مفروضات تحلیلی و ارزیابی از اوضاع سیاسی متکی است و استنتاجات دیگری از آنست. منشور سرنگونی این حزب تنها میتواند به این سیاست و تبئین ختم شود. متد و نگرش نگاه به بالا و موقعیت احزاب بورژوائی در مقابل رژیم و متد تحلیل رابطه مردم و حکومت، که در اساس خود عنصر کمونیسم پراتیک و انقلابی را کمرنگ و یا کنار میگذارد، به همین سیاست های شکست طلبانه چپ رادیکال منتهی میشود. آلترناتیوی هم که این سیاست در مقابل اوضاع میگذارد قادر به فراتر رفتن از موقعیتی که پیشتر ترسیم کرده است نیست. کمونیسم کارگری کارش زیر ورو کردن این وضعیت و تغییر معادله به نفع مردم و طبقه کارگر و به این اعتبار سیاست سازماندهی و رهبری کمونیستی و ارائه نقد کمونیستی بر کل این اوضاع است. کمونیسم کارگری حتی اگر به ضعیف ترین موقعیت خود برسد در جوهر خود انتقادی و پراتیکی و پرچم مقاومت است. کمونیسم کارگری هرچه باشد و هر نقطه ضعف و مشکلی سد راهش باشد شکست طلب نیست. مطلقا شکست طلب نیست. *
منتشر شده در شماره ١٢ يک دنياى بهتر٬ ١۵ اوت ٢٠٠٧ - ٢۴ مرداد ٨۶